نوشته های یک حقوق خوان



حواستون به نفس های پدرمادر باشه.
     حواستون به نفس های پدرمادر باشه.
          حواستون به نفس های پدرمادر باشه.
              حواستون به نفس های پدرمادر باشه.
                   حواستون به نفس های پدرمادر باشه.
                       حواستون به نفس های پدرمادر باشه.




+ مهمونایی هستن که یهو دیدی از پیشت میرن.
+ یادت نره تو که بزرگ میشی پدرمادر همیشه جوان نیستن.

همیشه وقتی انسان دچار نا امیدی میشه و تلخی های روزگار یکی پس از دیگری به سمتش میان، پیش خودش میگه اخه من که آدم خوبیم؛ چرا باید اینهمه بلا سره من بیاد؟

گاهی این سختی ها خودش به حکمتی منجر میشه.

گاهی این سختی ها انسان رو می سازه و در برابر سختی های بدتر از این مقاوم میکنه

گاهی این سختیا تجربه و درک انسان رو بالا می بره.

 خداوند هم در آیه ٤ سوره بلد میفرماید: 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ = که ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقّت آفریدیم (و به بلا و محنتش آزمودیم)


با حکایتی از مولانا منظورم رو کامل میکنم:

پیر مرد تهی دستی، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :

ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت

:


من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز

 آن گره را چون نیارستی گشود
 این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!

 

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخش نمود.

نتیجه گیری مولانا از  این حکایت اینه که:


 تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه


اینست حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه الله علیه، این بود که خود بزندگی گاه گفتی که: «مرا دعای نشاپوریان بسازد» و نساخت و اگر زمین و آب مسلمانان بغصب بستدند،‌ نه زمین ماند بدو و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت، هیچ سودش نداشت. او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز برفتند. رحمه الله علیهم و این افسانه‌ایست با بسیار عبرت و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا بیک سوی نهادند. احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند. چون ازین فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند، چنانکه تنها آمده بود، از شکم مادر و پس از آن شنیدم، از ابوالحسن خربلی که دوست من بود و از مختصان بوسهل که: «یک روز شراب می‌خورد و با وی بودم؛ مجلسی نیکو آراسته و غلامان و ماهرویان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز، در آن میان فرموده بود تا سر حسنک، پنهان از ما، آورده بودند و بداشته، در طبقی، بامکبه، پس گفت: «نوباوه‌ای آورده‌اند، از آن بخوریم». همگان گفتند: «بخوریم». گفت: «بیارید». آن طبق بیآوردند و از دور مکبه برداشتند؛ چون سر حسنک را بدیدیم همگان متحیر شدیم و من از حال بشدم و بوسهل زوزنی بخندید و باتفاق شراب در دست داشت، ببوستان ریخت و سر باز بردند و من در خلوت دیگر روز او را بسیار ملامت کردم. گفت: «ای ابوالحسن، تو مردی مرغ دلی، سر دشمنان چنین باید» و این حدیث فاش شد و همگان او را بسیار ملامت کردند، بدین حیث و لعنت کردند و آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک و اندیشمند بود، چنانکه بهیچ وقت او را چنان ندیده بودم و می‌گفت: «چه امید ماند؟» و خواجه احمد حسن هم برین حال بود و بدیوان ننشست و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فرو تراشیده و خشک شد، چنانکه اثری نماند تا بدستوری فرود گرفتند و دفن کردند، چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست و مادرحسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه ازو این حدیث پنهان داشتند و چون بشنید جزعی نکرد، چنانکه ن کنند، بلکه بگریست بدرد، چنانکه حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: «بزرگا، مردا، که این پسرم بود، که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان» و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند، که این بشنید، بپسندید و جای آن بود و یکی از شعرای خراسان نشاپوری این مرثیه بگفت اندر ماتم وی، و بدین جای یاد کرده شد: رباعی ببرید سرش را که سران را سر بود آرایــش ملک و دهر را افسر بود گر قــــــرمطی و جهود یا کافر بود از تخت بـــدار بر شدن منکر بود.


مطابق فلسفه اجتماعی مدرن "هرکی خوشتیپه هرزه نیست"

بعد اونوخت هرکی ریش داره و پیرهن ساده پوشیده "اختلاسگر پدرسوخته خشک مذهب" محسوب میشه

به همین سادگی فلسفه از یافتن "چرایی" هر چیزی تبدیل میشه به فلسفه دادن توجیه به هرچیزی.

مثل مفهوم عدالت که "قرار گرفتن هر چیز درجای درست خود" تبدیل میشه به "قرارگرفتن هرچیزی در آنجایی که من صلاح میدانم"


بعضی افراد در مقابله با خیلی از مسائل و موارد استدلال میکنن که "این زندگی منه و به خودم ربط داره و خودم انتخاب میکنم چیکار کنم" اما متوجه نیستن که بسیاری از تصمیمات حال حاضر ما، بر روی خودمون و اطرافیانمون اثر میذاره:
این زندگی خودته که چربی و قند و شیرینی بخوری و ورزش نکنی اما وقتی مریض شدی این اطرافیانت هستند که جور بیماری و درمان تو رو باید تحمل کنن و تا صبح کنار تختت بیدار بمونن.
این زندگی خودته که با هر دختری دلت خواست ازدواج کنی اما بقیه هستن که باید قرض بدن مهریه همسرت رو بدی.
این زندگی خودته که تا ساعت ٣ شب بیرون بمونی، اما پدر، مادر و همسر بیچاره ات باید بیان از بیمارستان یا کلانتری بیرون بیارنت.
این زندگی خودته که بد رانندگی کنی، اما کی مسئول بی ماشین موندن شب عیدی مردمه؟
و الی آخر

این زندگی تک تک ماست.اما بقیه هم باید زندگی کنن و حق زندگی دارن.

شهید مطهری از برداشت مردم ایران از این آیه و استفاده گسترده از آن انتقاد می‌کند:

"هیچ آیه‌ای به‌اندازه آیه «وَ انْ یکادُ الَّذینَ کفَروا» در میان مردم برای شعار رایج نشده است. در هر خانه‌ای که بروی می‌بینی یک «ان یکاد» آنجا زده‌اند، یعنی چشم تو کور که خانه و زندگی من را می‌بینی، این تابلو را اینجا نصب کرده‌ام، برای اینکه چشم تو کور باشد. این امر یک حالت خودخواهی در مردم از یک طرف و یک حالت بدبینی به دیگران از طرف دیگر را نشان می‌دهد. در هر خانه‌ای که بروید آیه «وَ انْ یکادُ الَّذینَ کفَروا» را می‌بینید، یعنی منم که خداوند چنین نعمت‌هایی به من داده و تویی که چشم شور داری و می‌خواهی چشم زخم به ما بزنی؛ برای اینکه جلوی چشم شور تو را گرفته باشم این تابلو را در اینجا نصب کرده ام؛ و شاید کمتر خانه‌ای است که چنین چیزی در آن نباشد."


من استدعا دارم جامعه شناسان و اقتصاد دانان جمع شن یه کتاب بنویسن تحت نام "پول و همه چی" و توش واقعا ثابت کنن ایا کسی که پولداره دیگه هیچ محدودیتی نداره؟ یا این حرف دنیا فانیه و پول خوشبختی نمیاره و علم بهتر از ثروته رو درست کردن تا پولای مارم ازمون بگیرن و محدودیت های بیشتری رو از خودشون سلب کنن؟؟

 

+ هر تفکری رو که دنبالش رو میگیرم اخرش به پول میرسم 


خوابایی که میبینید رو چه خوب چه بد بلافاصله بعد از بیدار شدن با ضبط صوت برای خودتون تعریف کنید و بعد سره فرصت بشینین پاکنویس کنین بنویسینش تو دفتر مخصوص خواباتون. اگه نقاشی هم بلد باشین یا در حد وسع بتونین اون تصویری که دیدین بکشین که چه بهتر. 

 

 

+ بهترین نویسنده دنیای خودتون باشین ؛)


این تجربه برای من حدود ١٧ سالی طول کشید تا متوجه بشم "مشکل من،فقط مشکل منه" و نباید توقع درک و شعور از ادمای دور و برم داشته باشم. اما حالا به شما میگم: مشکل شما مشکل شماست و 99 درصد ادما اهمیتی نمیدن، و اون ١٪؜ هم خوشحال هستن که اون مشکل رو داری :)

 

 

+ این مردم بعد از مراسم ترحیمت تنها فکرشون اینه ناهاری که میدن جوجه اس یا کوبیده:)


داشتم فکر میکردم چقدر سخته ادم دوستایی پیدا کنه که شاید هرگز نبینشون یا اصلا این دوستا ادمای خوبی باشن

دوستای بسیار خوبی در فضای مجازی پیدا کردم در ١٠ سال اخیر که بعضیاشون دیگه از وبلاگ نویسی رفتن ولی جالبه که هنوزم گاهی یه زنگی اس ام اسی میزنن یا با فرستادن یک موزیک یادی از ما میکنن.

یکیش همین دکتر خودمونه که هنوزم در خدمتشون هستیم :)) یادمه اولین بار که دیدمش تازه اول دکتر شدنش بود.

صبا که وقتی دیدمش هنوز کلی تا کنکور راه داشت و چن روز پیش پیام داد که الان دیگه داره میره واسه فوق لیسانسش.

مریم هم رقیب دوران کنکورم بود :)) که الان با همسرش استرالیاست.

محسن که علوم قضایی قبول شد و الان بر کرسی قضا تکیه زده. محمد هم پارسال ابلاغ قضایی گرفت و رفت اردبیل واسه قضاوت. 

این ادما هرکدوم در نوع خودشون تاثیر خاص خودشون رو بر من گذاشتن و صد البته تاثیر هم گرفتن 

و برعکس تجربه های تلخی هم از این دوستی ها بوده که نگم

 

 

+ برای این حقیر که خیلی عجیبه، یک نفر از ٩٠٠ کیلومتر اونطرف تر میتونه روت اثر بذاره در حالی که دوست دوران مدرسه ات بعد اونهمه سال نمیتونه


در مقوله استرس و مدیتیشن برای کنترل استرس باید یادآوری کنم که مدیتیشن و بقیه روش ها فقط برای استرسی کاربرد داره که اومده و رفته وگرنه شما یه غولی به نام استرس جلوت نشسته باشه و شما چشاتو ببندی و نفس عمیق بکشی وقتی باز کنی چشماتو دوباره همون غول رو میبینی که جلوته و دوباره بهم میریزی. در نتیجه این متد جواب نمیده اصلا و شما باید اون غول رو از سره راهتون بردارین و الا میشینه جلوت و نگات میکنه تا از پا دربیای.

 

 

+ هنوزم زل زده بهم و داره نگام میکنه


تصور کنین شما ١ میلیون تومن از یکی ی میکنین یا اصلا پولشو میگیرین به هر علتی و بهش برنمیگردونین. طرفتون شکایت میکنه یا دعوای استرداد مطرح میکنه.

 یه دادخواست اعسار میدین دوتا شاهدم ضمیمه اش میکنین و آزاد میشین :) به همین سادگی مال مردمو میخورین و وقتی میگن پس بده میفرمایید ندارم، و بدین ترتیب زندان نمیرین و راست راست میچرخین جلوی مالباخته و بهش میگین: دیدی گفتم دستت هیچ جا بند نمیشه؟ :)

 

+ در بحث رد مال، ضعف قانون گذاری در قانون اجرای نحوه محکومیت های مالی و آیین دادرسی کیفری  کاملاً محرز و مشهوده.

+ و طبق معمول همانطور که قبلاً گفتم نوش جونشون؛ از صدقه سری من و امثال من که مختصر حقوقی خوندیم و بدین نحو قانون وضع میکنیم.


از عجایب وکالت  اینه که موکلت میاد پیشت و اعتراف میکنه  ٢ میلیارد تومن پول به یه دلال داده تا قاضی به نفعش رای بده بعد شما میری براش حکم قطعی و نهایی میگیری میاری ولی برای دادن حق الوکاله ات گوشیشو خاموش میکنه :|

ولی ٢ میلیارد همینطوری میبره به یه دلالی که نمیشناسه بدون رسید و امضا و رابطه قراردادی میده :|

 


وَ کَمْ‌ قَصَمْنَا مِنْ‌ قَرْیَةٍ کَانَتْ‌ ظَالِمَةً وَ أَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِینَ‌(انبیاء١١)

و چه بسیار مردم ستمگری در شهر و دیارها بودند که ما آنها را درهم شکسته و هلاک ساختیم و قومی دیگر به جای آنها بیافریدیم

 

فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ‌ مِنْهَا یَرْکُضُونَ‌(انبیاء١٢)

پس هنگامی که آن ستمکاران عذاب ما را به چشم مشاهده کردند از آن دیار رو به فرار نهادند.

 

لاَ تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلَى‌ مَا أُتْرِفْتُمْ‌ فِیهِ‌ وَ مَسَاکِنِکُمْ‌ لَعَلَّکُمْ‌ تُسْأَلُونَ‌(انبیاء١٣)

|[به استهزا گفته مى‌شود]، نگریزید و به زندگى خوش و به خانه‌هاى خود برگردید تا شاید [فقرا] از شما حاجت خواهند [و شما هم ندهید]

 

وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ‌ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ(الانبیاء١٦)

آسمان و زمین و آنچه در میان آنها است برای بازی و شوخی نیافریده‌ایم 

 

بَلْ‌ نَقْذِفُ‌ بِالْحَقِ‌ عَلَى‌ الْبَاطِلِ‌ فَیَدْمَغُهُ‌ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ‌ وَ لَکُمُ‌ الْوَیْلُ‌ مِمَّا تَصِفُونَ‌(الانبیاء١٨)

بلکه ما حق را بر سر باطل می‌کوبیم تا آن را هلاک سازد؛ و این گونه، باطل محو و نابود می‌شود! امّا وای بر شما از توصیفی که (درباره خدا و هدف آفرینش) می‌کنید


به قدری برای ما سخت شده که یه نفر اشتباهشو قبول کنه که وقتی گفتم:

"اره راست میگی، اشتباه کردم، باید فکر کنم ببینم چطوری میتونم درستش کنم" 

طرف باور نمیکرد :| میگفت نه شما ناراحت شدی از حرفم :)) معذرت میخام :))

میگم نه بابا اشتباه بود واقعاً میگم.  میگه نه من نباید میگفتم، ببخشید :| 

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Stuart مرکز چاپ پارسا مقاوم سازی ساختمان همینجوری امام زادگان عشق تولید و پخش اسباب بازی فلسفه در کلاسِ درسِ یک مربی مرجع دانلود فایل دانلود آهنگ و فیلم , سریال بارانیک